به گزارش روابط عمومی انجمن اتیسم ایران به نقل از ادارهکل سلامت شهرداری تهران، آیین اختتامیه مسابقه نامهنویسی «شهر من سلام» عصر دوشنبه ۱۵ اردیبهشتماه با حضور جمعی از مدیران شهری، فعالان اجتماعی و افراد دارای معلولیت در تالار ایوان شمس برگزار شد.
این مسابقه از آذرماه سال ۱۴۰۳ همزمان با هفته ملی افراد دارای معلولیت با هدف شنیدن صحبتها و خواستههای این گروه از مدیریت شهری آغاز به کار کرد.
مسابقه نامهنویسی «شهر من سلام» با استقبال چشمگیری از سوی افراد دارای معلولیت و خانواده ایشان روبرو شد و در طول اجرا ۳۱۶۸ نامه به دبیرخانه آن ارسال شد. از میان نامههای ارسالی، ۵۰ نامه برگزیده انتخاب و در قالب کتابی با همین عنوان منتشر شد.
مراسم اختتامیه این رویداد به همت اداره کل سلامت شهرداری تهران و با مشارکت معاونت امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری منطقه ۶ و کانون افراد دارای معلولیت محلات شهر تهران برگزار شد که با استقبال گسترده مخاطبان همراه بود.
در این مراسم احمد علوی عضو و رییس کمیته گردشگری شورای اسلامی شهر تهران، حمید صاحب مدیرکل سلامت شهرداری تهران و مهدی بصیری معاون اجتماعی و فرهنگی منطقه ۶ حضور داشتند. برنامه با تلاوت قرآن توسط استاد حبیبالله زارعفرد از فعالان دارای معلولیت و اجرای سرود آغاز شد.
حمید صاحب، مدیرکل سلامت شهرداری تهران در این مراسم با اشاره به اهمیت مشارکت فعال افراد دارای معلولیت در جامعه، اظهار کرد: «ما باید صداهای کوچک را به فریاد تبدیل کنیم. این رویداد با هدف شنیدهشدن این صداها طراحی شده است تا حقوق افراد دارای معلولیت بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد.»وی افزود: «مسئولیت ما ارتقای کیفیت زندگی شهروندان است. باید از رویکردهای صرفاً کالبدی عبور کنیم و بهسمت بهبود سبک زندگی و حال شهروندان حرکت کنیم.»
مدیرکل سلامت شهرداری تهران در پایان با اشاره به اینکه سال گذشته بیش از ۳۰ هزار نفر از افراد دارای معلولیت در رویداد بازیهای افراد دارای معلولیت “برنده شو” مشارکت داشتند، اظهار امیدواری کرد این رقم امسال به بیش از ۷۰ هزار نفر افزایش یابد و افزود: «اختتامیه امروز در حقیقت آغاز یک مسیر است؛ مسیری که در آن مشارکت فعال افراد دارای معلولیت راهگشای حل مسائل ما خواهد بود.»
در اختتامیه مسابقه نامه نویسی شهر من سلام امیر مرادی بزرگسال اتیسم برنده تندیس و لوح تقدیر این مسابقه شد.
متن نامه امیر مرادی که شایسته تقدیر شد:
عنوان: نامه به شهری که در آن نفس میکشم
شهرِ من،
امروز میخواهم حرفهایی را که همیشه پشت دندانهایم قفل شدهاند، با تو در میان بگذارم. شاید صدایم را نشنوی، چون همیشه در هیاهویت غرق شدهای… اما شاید این کلمات، آرام مثل باران روی آسفالت داغت بنشینند.
تو را دوست دارم، اما گاهی عشق ما شبیه یک معماست. صدای بوق ماشینها، نورهای چشمکزنِ تبلیغات، و ازدحام پیادهروها گاهی مرا غرق میکند؛ انگار تمام صداها و رنگها یکباره بهسمتم هجوم میآورند و مغزم را مثل سیمپیچی درهم میتنند. میدانم این تقصیر تو نیست… تو زندهای، و تپشهایت گاهی برای من سنگین است.
اما شهرِ من! میدانی چه چیزهای کوچکی تو را برایم زیبا میکند؟ آن نیمکتِ دنج در پارک که همیشه خالیست وقتی نیاز به آرامش دارم. فروشندهای که هر صبح بدون پرسش، همان نان سنگک داغ را به من میدهد. حتی متروی شلوغت که با ریتمِ همیشگیاش، مثل یک ملودی تکراری اما اطمینانبخش، مرا به خانه میرساند. این predictability، این نظمِ پنهان، همان ریسمانیست که گاهی مرا از سقوط نجات میدهد.
با این حال، شهرِ من… گاهی آرزو میکنم تو هم مرا بهتر ببینی. وقتی در خیابان نگاهم را از دیگران میدزدم، یا وقتی جواب سلام کسی را نمیدهم، نه از روی بیتوجهیست… فقط گاهی مغز من، مثل یک کامپیوتر قدیمی، نمیداند کدام «برنامهی اجتماعی» را اجرا کند. شاید اگر کمی بیشتر بدانی، بهجای قضاوت، لبخند بزنی.
میخواهم بدانی که من هم رنگهایی به تو اضافه میکنم. شاید از پنجرهی آپارتمانم، ستارهها را میشمارم وقتی تو در خوابی. شاید نام تمام گربههای محله را میدانم. شاید خیابانهایت را با قدمهایم نقشهبرداری کردهام، طوری که هر ترکِ پیادهرو را مثل خطوط کف دستم میشناسم.
شهرِ من، بیا قرارداد جدیدی ببندیم: تو کمی از نورهای اضافهات را کم کن، من هم آواز سکوتت را گوش دهم. تو فضایی برای تفاوتهایم باز کن، من هم رازهای پنهانت را کشف کنم.
با عشقی که گاهی سوختش اضطراب است،
یکی از هزاران نفر که در تو زندگی میکند،
با قلبِ اتیستیک که جهان را جور دیگری میبیند.
پ.ن: فردا صبح هم آن ابرِ خاص روی آسمانت را تماشا خواهم کرد. تو هم مرا ببین.